کلبه چوبی خیال

یک دشت بی نهایت سبز
یک آسمون صاف با اندکی ابرهای در حال گذر
و یک کلبه چوبی تنها
کافیست تا
خیالم را پر کند...!

نشانه

يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۱ ق.ظ

فکر کنم نیم ساعتی دور خودم می چرخیدم اما دوچرخه را نمی دیدم! اعصابم خط خطی بود. خیالم پر بود از راه های نرفته با دوچرخه، به رکاب زدن های کنار کارون، به حسرت نداشته اش، به خیلی چیزها ! آخر کدام دزد نامردی از توی پارکینگ شرکت برده؟!

یکهو یکی از بچه های روابط عمومی را دیدم که گفت چته، پریشونی، گفتم دوچرخه ام نیست. کنار ماشین ون پارکش کرده بودم. گفت خودم دیدمش... من را برد پیش دوچرخه!

فی الفور یاد این حکایت افتادم :

یارو کیسه زرش را مخفی کرده بود. بعدها خیلی دنبالش می گشت، گفتندش چرا پیداش نمی کنی، گفت اون موقع که زیر خاک قایمش می کردم، تیکه ابری بالای سرم بود. حالا هرچی می گردم اون ابر نیستش!


ما هم دور و بر ونی می گشتیم که جای پارکش عوض شده بود!

  • میم مثل من

اول شخص

نظرات  (۷)

  • النا بانو
  • حالا همون اگه برده بودنش ...
    پاسخ:
    خب می گفتم بردنش!!!
    در واقع مثل مالتو بچسب همسایتو دزد نکن هم میشه!
    خیلی این چیزا برام پیش اومده . درک کردم قشنگ
    پاسخ:
    دوچرخه جا گذاشتین زیر ابر؟ ;)
  • مریم بانو
  • خخخخخخخ......خنگ! ;-)
    پاسخ:
    خخخخ...ممنونم!
    فکر کنم از خستگی زیاد بوده. حالا دفعه بعد بذارش کنار دیوار. دیوار که جاش عوض نمیشه!
    پاسخ:
    ایندفعه هم که گم شد کنار دیوار بودها
    ای بابا .....
    پاسخ:
    خخخخ
  • النا بانو
  • منم گاهی گیج میزنم یه بار ماشینو پارک کرده بودم پیداش نمیکردم خخخخخ
    خوب شد گمش نکردید والا جواب برادرتونو چی میدادید؟

    پاسخ:
    گم شد! یا بردنش!
  • علی مسعودی
  • خدا شفات بده با این کارات
    این گیج بازیا مخصوص خودتن
    ;)
    پاسخ:
    تشکر می کنم :))))