مدتی بود درد داشت. بعد از پیگیری و آزمایش گفتند سرطان دارد و چند ماه بیشتر زنده نمی ماند. به شوهرش گفت نمی خواهم بچه هایم بی سرپناه باشند. باید خیالم راحت باشد تا بعد از من احساس بی مادری نکنند. فلان دوستم را می شناسی، خیلی خوب است، خانوم است. ماه است. مطمئن است، اصرار پشت اصرار که برات می گیرمش! لاید شوهر هم با گریه و زاری قبول کرد! خلاصه هوو وارد می شود تا اینکه بعد از چندین هفته در جریان آزمایشات ثانویه می فهمند که ای بابا، جواب آزمایشات قبلی اشتباه بوده و خانم هیچ مشکلی ندارند. از من و شما هم سالم تر! حالا به شوهر عزیز اصرار که باید هوو را طلاق بدهی. شوهر تازه عاشق شده هم پایش را در یک کفش کرده که خیر! طلاق بده نیستم! تازه شم زن دوم باردار شده، د حالا بیا و درستش کن ...! کارشان شده از این دادگاه به آن دادگاه رفتن ...!
- ۷ نظر
- ۱۲ تیر ۹۵ ، ۱۳:۲۳