کلبه چوبی خیال

یک دشت بی نهایت سبز
یک آسمون صاف با اندکی ابرهای در حال گذر
و یک کلبه چوبی تنها
کافیست تا
خیالم را پر کند...!

۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اول شخص» ثبت شده است

پیشنهادت، اغواکننده و بی نظیر است و آتش علاقه را باز در دلم روشن کرد، اما می دانی عزیزم، تصمیم گیری برای تغییر مسیر آن هم صد و هشتاد درجه با ریسک پذیری بالا چیزی در حد محال است! 
  • میم مثل من

ویژگی های 9 تیپ شخصیتی را فرستاده بود. گفت همه ی آدمها در یک تا سه تیپ قرار می گیرند. تو جزء کدام تیپ هستی؟ پرسیدم خودت چطور؟ گفت تیپ یکی هستم. آرمانگرا و ایده آل طلب. البته هشت و نه را هم دارم. تو چطور؟ با مِن و مِن گفتم از همه تیپ ها، هرکدام دو سه خط !!!

  • میم مثل من

جای تعجب و خوشحالی دارد وقتی بدون خواندن حتی یک کلمه، در سه رشته ارشد مجاز می شوم! البته با این رتبه از خیر دانشگاه تهران باید گذشت اما دانشگاه زابل و آمل و آق قلا گلستان هم دانشگاهی هستند واسه خودشان!

  • میم مثل من

من که آسمون نخواستم

تو فقط بالمو نشکن

هرچی دادی و ندادی

آخرش گرفتی از من


نمی دانم گیر دادن به قشنگ ترین ترانه غمگین م و نم شدن گوشه چشم هایم, احساس را بهتر می کند یا داغون تر! خدا کند در پس بغض های لعنتی حضور, باران نیستی ببارد

بگو بارون بزنه این خونه دلگیره. بگو بارون بزنه ...

  • میم مثل من

بعد از یک فرود مایوسانه، بال ها را باز می کنم و به آسمان پرواز می کنم

اما تویی که دوباره با یک سنگ به سویم نشانه می روی

باز با بال و پری خسته و زخمی می افتم

از تلخی حضورت، به کدام آسمان گریز باید کرد؟؟؟


لعنت به شنبه هایی که می آیی!!!

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۲۴
  • میم مثل من
مهدی تا سرش را روی بالش می گذاشت خواب می رفت، چند دقیقه بعد صدای خروپف علی بلند می شد، من و محمد به زور جلوی خودمان را می گرفتیم تا خواب نرویم. آخر سر هم می گفتیم آقا، قبول، هر دومون برنده ایم. با هم خواب می رفتیم.
مسابقه ی دوران بچگی ما چهار نفر بود. وقتی موقعیتی پیش می آمد که شب کنار هم باشیم، مسابقه دیر خواب رفتن داشتیم که همیشه من و محمد برنده می شدیم!

حالا فاصله ی خانه ی ما با خانه ی محمد کمتر از سه متر است! چند شب پیش اس دادم دخترت چرا گریه می کنه، فرستاد نمیذاره بخوابی؟ گفتم گناه داره خب، خوابم نمی بره! گفت باشه، چند دقیقه بعد نمی دانم خواب آور بهش داده بود، دهانش را با چسب بسته بود، پس گردنی زده بود، چه بلایی سرش آورده بود که ساکت شد. ولی فردا صبح اس داد ... بالاخره من بُردم!
  • میم مثل من
مدتیست دارم فکر می کنم اگر مدیر مدرسه می شدم چه می شد! چقدر به این کار علاقه دارم ولی تحویلش نمی گرفتم! احتمال قریب به یقین موفقیتش بیشتر از مهندسی بود!
  • میم مثل من

مثل یک لیوان داغ بلور ...که زیر آب یخ می رود 

دارم

خ

و

ر

د

م

ی

ش

و

م!

  • میم مثل من

بیش از ده پست نوشتم و پاک کردم! عجیب دستم به قلم نمی رود. دم دمی مزاج شده ام شدید!!!

  • میم مثل من

گفت : چند درصد از رفتنت ناراضی بودی؟

گفتم : نمیدونم خب، شاید 50 درصد!

گفت : برو خدا رو شکر کن. ابراهیم بیست سال سابقه داشت. ناموس بهره برداری بود. 100 درصد ناراضی بود. اما بردنش. کاتب دفتر مدیر عامل شد!

گفتم: تو این شرکت قانون نانوشته ای وجود داره. اونی که کار می کنه، بیشتر کار می کشن، اونی که کار نمی کنه، بیشتر ول می کنن!

گفت : ... 



(بی خیال، حالا یه چیزی گفت)

  • میم مثل من