کلبه چوبی خیال

یک دشت بی نهایت سبز
یک آسمون صاف با اندکی ابرهای در حال گذر
و یک کلبه چوبی تنها
کافیست تا
خیالم را پر کند...!

داستان یک شهر

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۲ ق.ظ

اوضاع اقتصادی یک شهر بسیار خراب بود. همه ی مردم به هم بدهکار بودند. میهمانی وارد شهر شد و به هتل رفت و گفت آقا، کرایه یک شب چقدر می شود؟ هتلدار گفت، یکصد دلار.  میهمان یکصد دلار را پرداخت کرد و به اتاق خواب رفت. هتلدار نیز همان یکصد دلار را برداشت و نزد سوپرمارکت رفت. بهش گفت بیا این هم یکصد دلاری که بدهکار بودم. سوپرمارکت هم پس از دریافت پول به نزد لباس فروشی رفت و گفت بیا این هم یکصد دلاری که بدهکار بودم. لباس فروش نیز با آن یکصد دلار رفت و رفت تا قصابی شهر و بدهی یکصد دلاری اش را پرداخت کرد. قصاب هم به شهرداری رفت و گفت بفرمایید، این هم یکصد دلاری که بدهکار بودم. شهرداری پس از دریافت پول به هتل رفت و گفت آقا، این هم یکصد دلاری که بدهی داشتیم. 

کمی بعد، میهمان از اتاقش خارج شد و پیش هتلدار رفت و گفت آقا از اتاق شما خوشم نیامد و نمی مانم!

هتلدار نیز یکصد دلاری را که از شهرداری گرفته بود تقدیم میهمان کرد!

بدینوسیله بدهی های هتل، سوپرمارکت، لباس فروشی، قصابی و شهرداری تسویه شد و دست آخر یکصد دلار به میهمان برگشت بدون آنکه پولی در شهر بماند!

  • میم مثل من

سوسایتی

نظرات  (۴)

فکر می کنم نکته اش در پس دادن پول شهرداری به هتل و هتل به مهمان بود
پاسخ:
شاید، اقتصاد دان نیستم ولی... تحلیل های پیچیده ای داره
چه باحال
پاسخ:
خعیلی
شبیه داستان گردبند حضرت زهرا بود....
پاسخ:
دقیقا وقتی منم شنیدمش یاد اون داستان افتادم. البته داستان یک شهر، شبیه سازی پیچییده مسائل اقتصادی بین بانک و بازار و دولت هستش که خیلی ازش سر در نمیارم. 
داستان گردنبند که حکایت جداگانه ای دارد و برکت ...
عجب!!!!!
شبیه داستانهای هزار و یک شب بود:))))
پاسخ:
!!!