شبنم احساس
نسیم تندی می وزد و موهای پریشانت را جلوی چشمانت می ریزد. پلک هایت را می بندی و با یک لبخند قشنگ، هوای نمناک کنار رودخانه را نفس می کشی. آسمان ابری است و گاهی اشک هایش را سرازیر می کند. در این تماشای زیبا و حیرت انگیز هیچ چیز مثل سکوت نمی تواند آرامش بخش باشد. برخورد قطرهای ریز باران با آب رودخانه و صدای موسیقی دلنوازش برای رنگ کردن کردن این تابلوی نقاشی شاعرانه کافیست. دستت را از میان دستم رها می کنی و لابلای گیسوانت فرو می بری تا مرتب شوند و جلوی دیدنت را نگیرند. نیمکت چوبی مان دارد خیس می شود اما حاضر به ترک آن نمی شویم. زیر قطره های باران و میان مه نازکی که فضا را پر از عطر عجیبی کرده سرم را بر روی شانه ات می گذارم و چشم هایم را می بندم. باران شدیدتر می شود اما گرمای حضورت را بیشتر از سرمای هوا احساس می کنم. قلبم تند و تند می زند. متوجه می شوی و دستت را روی قلبم می گذاری. هیجان به رگ هایم تزریق می شود و تمام اندامم به تپش می افتد. دستم را روی دستت می گذارم. باران از روی صورت هایمان لیز می خورد و لذت تازه ای را هدیه می دهد. سعی می کنم بودنت را بی قراری نباشد ولی آنقدر مست حضورت هستم که اختیار احساس را از دست داده ام. از من می خواهی آرام باشم و نمی دانی این خواستن با تو و دستان مهربانت بر روی قلب و جان من معنا می شود.
... خیال بند آمدن ندارند. باران را می گویم، احساس با تو بون نیز. نسیم تندی می وزد و موهای پریشانت را جلوی چشمانت می ریزد. پلک هایت را می بندی و با یک لبخند قشنگ ... دست هایم می لرزند اما تماشایت می کنم. قلبم می تپد و نفسم تند تند می زند. زلف هایت را از روی صورتت بر ندار تا با شرم و آشفتگی، بوسه ای از شبنم گونه هایت بردارم!
- ۹۴/۰۸/۰۹