یک احساس وصف نشدنی!
دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۵۲ ق.ظ
وقتی به هم می رسید با شوق می دود و در آغوشت می پرد، دست های کوچکش را دور گردنت حلقه می زند و فشار می دهد. بعد از آرام شدن بوسه ای می کارد و نگاهت می کند. شعری که تازه یاد گرفته است و حاضر نیست برای هیچ کس بخواند را با شیرین زبانی می خواند ... حرف تو را بیشتر از همه گوش می کند و البته نازهایش همیشه خریدن دارند ... وقت خداحافظی از پشت شیشه ی قطار با دستهای ظریفش بوسه ها را فوت می کند و با فریاد می گوید دوستت دارم، باید زود به خانه مان بیایی ... آری! تو خوش بخت ترین و دلتنگ ترین عموی دنیایی!
نوُمِش چه بید؟