کلبه چوبی خیال

یک دشت بی نهایت سبز
یک آسمون صاف با اندکی ابرهای در حال گذر
و یک کلبه چوبی تنها
کافیست تا
خیالم را پر کند...!

حال آشفته

چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۰۷ ب.ظ
در حال بالا آمدن بود آفتاب 
که باران بارید
تند شد
آهسته ناز کرد
بند آمد
هوا دم شد. نفس ها تنگ ...!
خورشید سرک کشید
قطرهای ریز باران باز هم زدند. مثل تازیانه زیر نور آفتاب
ناگهان خاک شد
دوباره ابرهای پاییزی
سفید، خاکستری، سیاه
عمر آنها کوتاه بود و
آفتاب و طراوت سراغ شهر را دوباره گرفتند
هوا به خنکی در آمد
باد شدیدی وزید
با بی حوصلگی پنجره را بستم
قلب اتاق گرفت
همه جا افسرده و گرم شد!



حالم مثل همین هواست ... آشفته و سرگردان!
  • میم مثل من

اول شخص

نظرات  (۵)

شرح حال پریشانی ات را گوش کردیم و همذات پنداری کردیم
شعری غمناک :(((
  • علی مسعودی
  • گر حال تو همچون من آشفته خراب است!
    امیدوارم حالت آفتابی و با طراوت باشه مثل همیشه. شاید تقصیر پاییزه
    خوشکل بود. خدا کنه حال و هوات هم خوشکل بشه. 
    خیلی قشنگ بود...