این نیز بگذرد!
شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۴۰ ب.ظ
چشمانش دلواپسی خاصی داشتند. هر روز قبل و بعد از شرکت با دوچرخه از کنارش رد می شدم و نگاهش می کردم. او هم من را. بخشی از لحظات خوب جاده ساحلی بود این سرباز دیوار پشتی استانداری. یک روز با صدای بلند بهش گفتم "این نیز بگذرد!" لبخند یواشی زد و دست تکان داد ... امروز ندیدمش. به جایش سرباز دیگری کشیک می داد. با لباس های صاف و اتو کشیده و پوتین های تر و تمیز و نو و چهره ای دگرگون و افسرده! کنارش ایستادم. سلام و بی مقدمه گفتم سرباز همیشگی کو؟ با نومیدی گفت خدمتش تمام شد و رفت. نفسی کشیدم. لبخندی زدم و رفتم. اما بلند صدایش زدم "این نیز بگذرد!"