نبض شب
چهارشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۶ ب.ظ
هیچ چیز پیدا نبود
جز صدای قدم های باران روی شیروانی
جز قرارهای مخفی سایه و فانوس
جز رسوایی تصویر تو بر تخت نیمه های شب
هیچ چیز نبود
مگر لب های اشک و بوسه ی چشم های منجمد
یا چکیدن انگشت های وحشت از میان مچاله ی دیوار
و تکه های شکسته شده ی حرف های بی پروا
روی تار و پود عمیق فرش آه
هیچ چیز نبود اما همه بودیم
همه اندازه نبودن های تو
نبض تنهایی مان فریاد می زد!