- ۷ نظر
- ۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۲:۰۳
رهاشده در آغوش من
با نوازشی که ساحرانه بر دست هایت می کشم
و یک احساس عجیب سر می خورد لای انگشت هایم
گرمایت را نفس می کشم
در دریای صورتت غرق می شوم با بوسه های مداوم
فشارت می دهم و نگاهم را در چشم هایت نقاشی می کنم
خستگی را آرام می شوی
آرام می شود تنهایی ام
نیستی عزیزم
من هم
چشم هایم مثل همیشه
به اشک نبودنت عادت دارند!
شب ها وقتی تورهای مختلف کشورهای غربی یا کارمندان چینی رد می شوند، احیاناً چند نفری از آنها وارد مغازه می شوند و چای و زعفران و ادویه می خرند، بیشتر به این مساله پی می برم که مردان و زنان ایرانی واقعاً جزء زیباترین مردم جهان هستند!
هیچ چیز پیدا نبود
جز صدای قدم های باران روی شیروانی
جز قرارهای مخفی سایه و فانوس
جز رسوایی تصویر تو بر تخت نیمه های شب
هیچ چیز نبود
مگر لب های اشک و بوسه ی چشم های منجمد
یا چکیدن انگشت های وحشت از میان مچاله ی دیوار
و تکه های شکسته شده ی حرف های بی پروا
روی تار و پود عمیق فرش آه
هیچ چیز نبود اما همه بودیم
همه اندازه نبودن های تو
نبض تنهایی مان فریاد می زد!
- ععععهههه، این آقا رو ببین. همون بازیگرس
- ببینم ، ببینم ... وااااای، آره. اسمش چی بود؟
- نمی دونم ، همون که تو اخراجی ها بازی می کرد دیگه
- آییییییی. آره. خودشه
- - سلام سلام سلام
این بار مرا با چه کسی اشتباه گرفته اند! مدام فکر می کنم و لیست بازیگران اخراجی های 1 و 2 و 3 را مرور می کنم. نمی دانم، فقط شبیه ارژنگ امیر فضلی نباشم ... معتاد و زوار در رفته!
عجب باران قشنگی می بارد، هوا آنقدر خنک و لطیف است که هوس می کنی زیر قطره های پراکنده شبنم قدم بزنی، چشم هایت را ببندی و با هدفون ترانه های رمانتیک را بشنوی. اوهوم... هوا عاشقانه است بد رقم البته اگر این مگس های مزاحم بگذارند!
توی سفر اصلا خوراک درست حسابی نداشتم. وقتی برگشتم باز هم نسبت به غذا بی اشتها بودم. البته سرماخوردگی هم بی تاثیر نبود. هرچه می گفتند این را درست کنیم می خوری؟ می گفتم نه! میلم نمی شود. کباب، ماهی، قلیه ماهی، ماکارونی، مرغ ، نه! نه! نه! دیدیم فایده ای ندارد، یک چیزمان می شود. سری به فست فود محبوب باید زد و شکم عزا گرفته را سیر کرد ... دیشب فقط بر خلاف روال گذشته نصف غذایی نمانده بود که به خانه آورده شود!