کلبه چوبی خیال

یک دشت بی نهایت سبز
یک آسمون صاف با اندکی ابرهای در حال گذر
و یک کلبه چوبی تنها
کافیست تا
خیالم را پر کند...!

تو آسوده بخواب که آنها بیدارند

شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۴۸ ق.ظ

داشتم تصاویرش را نگاه می کردم. ندیده عاشق این جوان شده ام! خیلی تو دل برو است، فکر می کردم که ای خدا، چه ایمانی دارند اینها، از همه وجودشان می گذرند و آن سوی مرزها دفاع می کنند. اگر نبودند معلوم نبود چه بلایی سر ما می آمد. واقعاً از جوان های جنگ با ارزش ترند. هنوز سه ماه از تولد بچه دومش نگذشته بود که با تیر جفای داعش شهید شد.

اینها را به همکارم می گویم. حواسم نیست چشمانش نیمه باز است. با بی حوصلگی حرف هایم را می شنود. زیر لب حرف نامربوطی به مدافعین حرم می زند. می خواهم از اتاق بروم بیرون. می گوید در اتاق را قفل کن. می خواهم چرت بزنم!!!

شهید نوشت: مصطفی صدر زاده (سید ابراهیم)


  • میم مثل من

سوسایتی

نظرات  (۶)

تا قیامت مدیون آنهاییم 
  • علی مسعودی
  • خداکنه شهید بشیم و گرنه می میریم :)
    واقعا چه جوانی بود
    دلاوری و رشادتشون را با هیچ جمله ای نمیشه بیان کرد ....
    وقتی یاد سوریه  میفتم قلبم میگیره باورم نمیشه اون کوچه ها نباشن محله زینبیه ،شارع الامین ،باب توما و همه ی آثار فرهنگی و تمون اون کشور که نابود شد
    کوچه هایی که توی اون ها نفس کشیدم
    لعنت بر داعش و کسانی که اونها رو پروریدند
    خدا رحمتش کنه. حرف نامربوط یعنی چی؟
    پاسخ:
    فحاشی!
  • زهرا دلآرام
  • تواین مملکت کی به کی حرف نامربوط نمیزنه؟