کلبه چوبی خیال

یک دشت بی نهایت سبز
یک آسمون صاف با اندکی ابرهای در حال گذر
و یک کلبه چوبی تنها
کافیست تا
خیالم را پر کند...!

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مای شعر» ثبت شده است

سخت نمی گیرم اما 

وقتی در آغوش می گیرمت

نوازشت می کنم

می بوسمت

و گرمای تو را احساس می کنم

باور کن سخت می گذرد

وقتی تمام این لحظات قشنگ

در خیال می گذرند!

  • میم مثل من
بر لب های من 
سر انگشت هایت چه آزاد می رقصند 
و احوال صمیمیت سال ها را
صدای تو خوب تر می کند!
  • میم مثل من

چرا باید

مترو شلوغ باشد

پدرها سر کار بروند

و مادرها سر بزنند به مدرسه

نمی فهمم!

چرا باید

بانک ها پول بشمارند

در دانشگاه از پایان نامه دفاع کنند

و بوق بزنند ماشین های توی ترافیک 

نمی دانم چرا

هیچ جا را تعطیل نمی کنند؟

نفسم تنگ شده

تو نیستی

هوای شهر

آلوده ترین است!

  • میم مثل من

رهاشده در آغوش من

با نوازشی که ساحرانه بر دست هایت می کشم

و یک احساس عجیب سر می خورد لای انگشت هایم

گرمایت را نفس می کشم

در دریای صورتت غرق می شوم با بوسه های مداوم

فشارت می دهم و نگاهم را در چشم هایت نقاشی می کنم

خستگی را آرام می شوی

آرام می شود تنهایی ام

نیستی عزیزم

من هم

چشم هایم مثل همیشه 

به اشک نبودنت عادت دارند!

  • میم مثل من

هیچ چیز پیدا نبود

جز صدای قدم های باران روی شیروانی

جز قرارهای مخفی سایه و فانوس

جز رسوایی تصویر تو بر تخت نیمه های شب

هیچ چیز نبود

مگر لب های اشک و بوسه ی چشم های منجمد

یا چکیدن انگشت های وحشت از میان مچاله ی دیوار

و تکه های شکسته شده ی حرف های بی پروا

روی تار و پود عمیق فرش آه 

هیچ چیز نبود اما همه بودیم

همه اندازه نبودن های تو

نبض تنهایی مان فریاد می زد!

  • میم مثل من

عرض می کند که :


قلم خوبی ندارد

-شب-

و فانوس از پنجره اش افتاده خاموش

تو اما

زیباترین شبح سپیدی

با رد پایی از خاکهای صبح 

که در خنکای سبزه شهر

کوچه های خواب را

از مقابل چشمانم می ربایی!

  • میم مثل من

فصل پاییزی من

عرض می کند که ...:

تا فصل پاییز است هنوز

بیا بگذریم از حرف ها میان برگ های سرخ و زرد

بیا روی قامت خم شده سرو آرامش

نقش قلب را بپوشانیم

و به شکرانه ی دست های جنون

شاعرانگی بهار نارنج را سر بکشیم!

  • میم مثل من

عرض می کند که:

تو آنجا

ایستاده ای در مسیر باران

مرو کنار

بگذار ببارد ابر از زیر سایه ات

نفس بکش، حرف بزن

می شود صاعقه را از برق چشمانت گرفت

خورشید را از برق لب هایت

بنویس روی گلبرگ معطر

آفتاب ناراحت نیست

هوای تو چتر نمی خواهد

خیس شدن زیر احساس ...

نسیم رها شده در ساقه نیلوفر می خواهد

آری، صدا بزن دشت را، شکوفه را، باران را

کوچه باغ خاطره یاران را

تا آن گل نشان از بهاران

صدا بزن سکوت را

آرامش نم نم عشق

زیر چشمان خشک شده به مهتاب

انتظارم را جوابی ده

چون علف های عریان زرد

به انتظار باران های بی هنگام دشت

مرا کام دلی باید از هوای بارانی ات!

  • میم مثل من

- می گم! رفته بودیم فلان جا، یکی بود ...

+ صب کن! بقیه جمله ات رو بگم؟

- وا، بگو خب؟

+ یکی رو دیدی شبیه به من! درسته؟!

- آره دقیقاً، خیلی عجیبه ، از کجا فهمیدی؟

+ عادت کرده ام به این دیدن ها و دیالوگهای تکراری


عرض می کند که:

چهره ات آشناست

ای احساس ناب شکوفه ی نمناک

بگو قبلاً

جایی میان تنهایی گل های بی باران

بی فانوس از راه شب

و به وسعت باد دلتنگ پاییز

همدیگر را دیده ایم؟

  • میم مثل من