کلبه چوبی خیال

یک دشت بی نهایت سبز
یک آسمون صاف با اندکی ابرهای در حال گذر
و یک کلبه چوبی تنها
کافیست تا
خیالم را پر کند...!

نبض شب

چهارشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۶ ب.ظ

هیچ چیز پیدا نبود

جز صدای قدم های باران روی شیروانی

جز قرارهای مخفی سایه و فانوس

جز رسوایی تصویر تو بر تخت نیمه های شب

هیچ چیز نبود

مگر لب های اشک و بوسه ی چشم های منجمد

یا چکیدن انگشت های وحشت از میان مچاله ی دیوار

و تکه های شکسته شده ی حرف های بی پروا

روی تار و پود عمیق فرش آه 

هیچ چیز نبود اما همه بودیم

همه اندازه نبودن های تو

نبض تنهایی مان فریاد می زد!

  • میم مثل من

مای شعر

نظرات  (۵)

بازم لایک ...
شعر رو توی خونه خوندم :-) 
زیباس
خیلی قشنگه. حس تنهایی !
  • علی مسعودی
  • شعر عالی بود. یک پیوستگی عمیق و خاکستری و پایانی باشکوه
  • مریم بانو
  • حرف های بی پروا!
    پاسخ:
    اوهوم!