کلبه چوبی خیال

یک دشت بی نهایت سبز
یک آسمون صاف با اندکی ابرهای در حال گذر
و یک کلبه چوبی تنها
کافیست تا
خیالم را پر کند...!

دیر خواب رفتن

چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۳۵ ق.ظ
مهدی تا سرش را روی بالش می گذاشت خواب می رفت، چند دقیقه بعد صدای خروپف علی بلند می شد، من و محمد به زور جلوی خودمان را می گرفتیم تا خواب نرویم. آخر سر هم می گفتیم آقا، قبول، هر دومون برنده ایم. با هم خواب می رفتیم.
مسابقه ی دوران بچگی ما چهار نفر بود. وقتی موقعیتی پیش می آمد که شب کنار هم باشیم، مسابقه دیر خواب رفتن داشتیم که همیشه من و محمد برنده می شدیم!

حالا فاصله ی خانه ی ما با خانه ی محمد کمتر از سه متر است! چند شب پیش اس دادم دخترت چرا گریه می کنه، فرستاد نمیذاره بخوابی؟ گفتم گناه داره خب، خوابم نمی بره! گفت باشه، چند دقیقه بعد نمی دانم خواب آور بهش داده بود، دهانش را با چسب بسته بود، پس گردنی زده بود، چه بلایی سرش آورده بود که ساکت شد. ولی فردا صبح اس داد ... بالاخره من بُردم!
  • میم مثل من

اول شخص

نظرات  (۸)

!!!!!
پاسخ:
اخه تعجب داشت؟
خدا شفاتون بده جمیعاً
پاسخ:
صلوات بلند بفرس
این اعیاد هم بر شما مبارک :)
پاسخ:
مچکرم
واقعا هدفتون از این مسابقه چی بود؟
پاسخ:
بچگی دیگه. سخت نگیر
دوران کودکی و خاطرات خوش اون :)
پاسخ:
همینطوره
پس عوامل جدید باعث شدن برنده ها عوض بشن
پاسخ:
هی همچین
احتمالا با بچشون گفتمان کرده بودن ....مذاکراتشونم احتمالا با دو سه تا بوس و قربون صدقه جواب داده و دختر جان به خواب رضایت دادن ....دخترها همیشه هوای باباشونو دارن حتی از بدو تولد ......
پاسخ:
شایدم. البته بعید می دونم دخترش با این ناز و اداها خوابیده باشه ;)
:)))))
آخه این چه مسابقه ای بود
پاسخ:
واقعا