کلبه چوبی خیال

یک دشت بی نهایت سبز
یک آسمون صاف با اندکی ابرهای در حال گذر
و یک کلبه چوبی تنها
کافیست تا
خیالم را پر کند...!

پشت رودخانه شهریست ...

شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۷ ب.ظ

گفتم یادت می آید آن شب ، منزل فلانی چقدر خوش گذشت. گفت بله کامل یادمه. بچه بودیم دیگر. حتی در رودخانه ی نزدیک خانه اش شنا کردیم. گفتم شنا کردیم؟؟؟ با مِن و مِن گفت، نمی دانم، شاید فقط دست به آب زدیم! هاج و واج نگاهش کردم. گفت فکر می کنم اصلاً رودخانه، خشک شده بود! گفتم نه عزیز دل برادر! شهر کویری، رودخانه اش کجا بود! گودبرداری خانه ی روبرویی بود که توش هفت سنگ زدیم به رگ تا خود کله ی سحر!

  • میم مثل من

سوسایتی

نظرات  (۸)

  • علی مسعودی
  • واقعا این همه تفاوت در یاد<اری خاطره. به اون عزیزت توصیه کن مویز بخوره . خیلی خرابه ها
    واقعن ماشالله به حواس پرتی
    پشت دریاها شهری است که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است .
    سحری هم خوردین؟ یادش بود؟
    عجب یاد و هوشی
    کدوم شهر کویری؟ هیچوقت هفت سنگ رو دوست نداشتم.
    عجب خاطره مشترک جالبی ....چه خوش حافظه ام بودن بنده خدا....
    هفت سنگ لابد با سنگ های رودخانه! :))