استقلال صدر جدول بود و مظلومی حرف از کسب سهمیه می زد!
...
...
پرسپولیس دوازدهم جدول بود و برانکو حرف از قهرمانی می زد!
- ۵ نظر
- ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۴۷
استقلال صدر جدول بود و مظلومی حرف از کسب سهمیه می زد!
...
...
پرسپولیس دوازدهم جدول بود و برانکو حرف از قهرمانی می زد!
بیش از ده پست نوشتم و پاک کردم! عجیب دستم به قلم نمی رود. دم دمی مزاج شده ام شدید!!!
گفت : چند درصد از رفتنت ناراضی بودی؟
گفتم : نمیدونم خب، شاید 50 درصد!
گفت : برو خدا رو شکر کن. ابراهیم بیست سال سابقه داشت. ناموس بهره برداری بود. 100 درصد ناراضی بود. اما بردنش. کاتب دفتر مدیر عامل شد!
گفتم: تو این شرکت قانون نانوشته ای وجود داره. اونی که کار می کنه، بیشتر کار می کشن، اونی که کار نمی کنه، بیشتر ول می کنن!
گفت : ...
(بی خیال، حالا یه چیزی گفت)
خودشان را آماده کرده بودند. هردو می دانستند تعطیلات و مسافرت ها و دید و باردیدهای نوروز آنها را از هم دور می کند. برای همین خداحافظی آخر سال با سختی همراه بود. در آن لحظات احساسی، ترانه ای برایش فرستاد و گفت: این هم تقدیم به تو.
او هم گرفت ولی نمی دانست کجا پنهانش کرده تا در ایام کسل بار نوروز پیدایش کرد.
وقتی هیچ کس نبود و دل تنگی مثل باران از در و دیوار شهر می بارید، آهنگ را پخش کرد:
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی
منتظر بودم. یعنی منتظر بودیم هر دویمان. توی انبوه آدم ها دنبالت می گشتم. مسافری تازه از راه رسیده بودم. نمی دانم... شاید تو رسیده بودی. هرچه بود شلوغی ایستگاه به چشم می آمد و مردمی که با شتاب می رفتند و می آمدند. جمعیت را هل می دادم و نگاه نگرانم را به هر سو پرتاب می کردم. تا اینکه دیدمت. میان شلوغی ایستاده بودی. دستت را تکان دادی و مشتاقانه مرا کشاندی به سمت خودت. دست خودم نبود. حال و هوای دیگری داشتم. می دویدم تا تو. رسیدم. خوشحالی هم می دوید در چشم هامان. کسی حواسش به ما نبود. یعنی اینطور فکر می کردیم. شاید هم بی خیال به آنچه می گذرد. اشتیاق زیاد، نای حرف زدن را بریده بود. دست هایت را باز کردی. من هم. آغوش گرم و تنگ، ما را نزدیک و نزدیک تر کرد. لبخند داشتی. در چشم های زیبایت نگاهی انداختم و سیر تماشایت کردم. روسری تیره ات افتاد روی شانه هایت. صورت ها را نزدیک کردیم و لب ها را بر گونه ها چسباندیم. بوسیدمت. صورت ماهت را غرق در بوسه کردم و تو نیز صورتم را بوسه بوسه پر از نفس های بهار کردی. آسمان زیر پاهایم راه می رفت وقتی غنچه لب هایت گل می کرد بر اندام. همدیگر را محکم گرفته بودیم و ...
مردم رد می شدند از کنارمان. نمی دانم حواسشان بود یا نه. مهم حواس من بود به تو و حواس تو به من! همین
از خواب می پرم. طعم لب ها و نمناکی و صدای بوسه هایت روی گونه ها حس می شود. گرمای آغوشت را روی سینه ام درک می کنم. اصلا به خواب نمی آمد آغوش مهر و بوسه ها. تازگی دارد. سرم را روی بالش می گذارم و قطره های اشک چکه چکه می بارند
ده روز طول کشید تا او را دیدم. هر شب چند دقیقه نگاهش می کردم و از زور خستگی خوابم می برد. اما بالاخره این فیلم را دیدم. پیشنهاد خوب دوست عزیزم بود. من هم پیشنهادش می کنم
...
امروز سه کتاب از جلال آل احمد خریدم. خدا کند مثل فیلم نگاه کردن، نخوانمشان!
هنوز با همان اشتیاق سالهای کودکی، کارتون فوتبالیست ها را با لذت تمام تماشا می کنم!
سخت نمی گیرم اما
وقتی در آغوش می گیرمت
نوازشت می کنم
می بوسمت
و گرمای تو را احساس می کنم
باور کن سخت می گذرد
وقتی تمام این لحظات قشنگ
در خیال می گذرند!